باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟
آن دل
دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
... یادت آید روز
باران
گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
خاطرات خوب و
رنگین
در پس آن کوی بن بست
در دل تو٬ آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز
غرق
در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته بر باد
باز باران٬ باز
باران
میخورد بر بام خانه
بی ترانه ٬ بی بهانه
شایدم٬ گم کرده
خانه...
خدایا در این شبهای نزدیک به عید سرِ هیچ کودکی را گرسنه بر بالینش و حسرت خرید لباس عید رو بّر دلِ هیچ کودکی در سرزمینم نگذار.
انشااله هر که حسرت داشتن یک لباس نو را در دل کودکان این سرزمین گذاشته است خیر نبیند
درود بانو!
انشالله .
منم از خدا میخوام که حق این آدم های دنیاپرست مال دوست حق خور را از سرهمه ما کوتاه کند
درود و قاب جدید مبارک باشه
من هم امیدوارم چنین باشد درحالی که می دانم چنین نیست
و سعی می کنم حسرت هارا از دلها به ربایم . اما توانم نیست
درود بسیار
مرسی دوست عزیز.
چه کنیم اما همین که با بضاعت اندک خود بتوانیم کسی را شاد کنیم همین هم کافیست
سلام
شعر قشنگیه ولی غم تو دل آدم می نشونه، مخصوصا این روزای نزدیک عید که پر از خاطره ست.
خیلی ممنون از محبت و توجهتون بله لثه ام رو جراحی کردم.
خواهش میکنم انشالله خدا به شما سلامتی بده
من با تو هم صدا هستم وآرزوم همینه که نه امروز نه فردا نه شب عید که همیشه وهر کجا یه دنیای آزاد و آباد و بدون فقر داشته باشیم
مرسی دوست عزیز